من از مستی نمیترسم..
آغوش من فقط جای تو را دارد....
بــــــاور کن!
نمی دانم چرا با آنکه می دانم
مـــن..
گاهی خیالت
سفر را دوست دارم ...
فکر کردن به تو
آنقدر ذهنم را درگیر خودت کرده ای ...
خدا " تو " را که می آفرید
نها باران است که گاهی در اوج تنهایی من
در آن لحظه که هیچ کس نیست با من از تو می گوید
ولی درد من از این است که دیریست باران نمی بارد
الا نمی آید این نفس نیمه
تو مگر هوا بودی
که در نبودنت
آهسته آهسته دارم خفه می شوم
دوست دارم قهر کنی
.
.
.
.
تا
غرق خواهشت کنم
عاشقتم